خورشید شهر تو ۸ ساعت طلایی دارد اما خورشید شهر من تنبل تر از این حرف هاست،
شاید برای تو کسی پیدا شود که دیواری بین باد و شعله های آتشین سیگارت شود تا خاموش نشود،
کسی به نام صفورا لبخندی بر لبانت بنشاند،
و یا آدمی باشی که شیوه های مختلف خودکشی را اختراع کنی،
اما
خورشید شهر من تنبل تر از این حرف هاست،
سیگار افکارم خیلی وقت است که خاموش است و کسی دیوار بین باد و او نشده که نجات پیدا کند،
کسی با نامی خاص همانند صفورا مرا به خنده وا نداشته.
راهی نماند جز خودکشی.....!!!
اما باز امایی دیگر سر خط می شود:
اما من مثل تو اینقدر با ذوق نیستم و اعصاب قویی ندارم که روش های مختلف خودکشی اختراع کنم، ولی یه پاکت سیگار مارلبورو ی پایه بلند خریدمو همیشه با خودم دارمش که اگه یه وقتی دیدمت بهت بدم تا یه روش جدید خودکشی که مخصوص خودم باشه بهم یاد بدیو آخرش بگی:«زندگی ما زندگی جالبیه * . بین تراژدی محض و کمدی ناب، دائم داره پیچ و تاب می خوره. یعنی یه جور غم انگیز خنده داره. یا شایدم یه جور خنده دار غم انگیز باشه. چیزی هم نیست که وسطشو پر کنه.همه ی نکبتی هم که دچارشیم مال همینه.... همین که هیچیمون حد وسط نیست * . هیچ چی مون.»
-------------------------------------------------------------------------------------
-------------------------------------------------------------------------------------
:: بازدید از این مطلب : 562
|
امتیاز مطلب : 104
|
تعداد امتیازدهندگان : 32
|
مجموع امتیاز : 32