16
نوشته شده توسط : شروین

بازی با کلمات ...

همینطوریکه آدما باهم بازی می کنن،

همینطوریکه بچه ها با عروسکا بازی می کنن،

همینطوریکه نگاها باهم بازی می کنن،

همینطوریکه ماه و ستاره ها بازی می کنن،

زندگی هم با ما بازی می کنه؟

صبح ها بیدار می شی عزمت جزمه اینه که می خوای امروز دیگه زندگی کنی، اما آخر شب که می شه می بینی بازم زندگی تورو کرده!

بی حال ولو می شی رو زمین یا کاناپه یا رویه هرچی یا هرکی که فک می کنی!!

تا می خواد چشات بسته شه هجوم کلمات رو می بینی که دیگه راحتت نمی ذارن!

چشات دودو می زنن! ریتم پیانو تندتر می شه!

داد می زنی دِلامصب اونو خفش کن! اما خودتی که خفه می شی. درست مثل همیشه اینجاس که باهات بازی شده!

اینجاست که می فهمی نباید تو این زندگی به چشم کسی نگاه کنی!!!

اینجاست که می فهمی باید پاشی و همه عروسکاتو دار بزنی ....

بازم فردا صبح عینه یه بازیه مسخره از کنارت رد می شه، رد شد ... نیستی؟ دیگه نمی بینمت؟ من اینجاما؟

داره به اون دوردورا نگاه می کنه!

زمین صافه؟ کی زورش رسید این یکی رو صااف کنه؟! فکر می کردم همه زورشون به من می رسه!

به مغزم فشار می آرم تا بگم هرچی که دیدم! هرچی که شنیدم، اما با سانسور چیکار می شه کرد؟!! که اینروزا شده واجبات زندگیه یه ایرانی!!

شاد باشید، اما نه مثل اینروزها که همه گشادیه خنده هایشان با درد و گناه تزیین شده ...!

 





:: بازدید از این مطلب : 653
|
امتیاز مطلب : 697
|
تعداد امتیازدهندگان : 226
|
مجموع امتیاز : 226
تاریخ انتشار : 23 مرداد 1389 | نظرات ()
مطالب مرتبط با این پست
لیست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


<-CommentForm->