2
2
نوشته شده توسط : شروین

                                2

  اعتماد داشتم به همه ی چیز هایی که تو بهشون مشکوک بودی!

انقدر خواستم گریه کنم که بمیرم که نبینم افکارتو شاید توقعم ازت زیاد بود اما تو باید یادت باشه خیلی اذیتم کردی دوس داشتی با اعصابم بازی کنی انگار!!!

آخرین شب بود آره درسته داشتم واسه همیشه ترکت می کردم در اتاقت نیمه باز بود یه نور ضعیفی ازش بیرون میومد با دستم در رو هل دادم ... وااااااااااااااااااای چی دارم می بینم!!! وحشتناک ترین صحنه ای بود که تو کل عمرم دیدم... تو مرده بودی نه خودکشی کرده بودی... نگاهم کشیده شد سمت دستام... سرخ و زخمی بودن... فقط خون بود... نه ه ه ه ه  من نمی تونم این کار رو کرده باشم...!!! دنبال یکی می گردم بغلش کنم و تاااااا می تونم گریه کنم ولی اگه از تو پرسید چی! این دفعه چاقومو نمی برم با دستام خفش می کنم آرومه آروم... .

صدای جیغ همسایس بازم با پسرش دعواش شد! پسره ی آشغال... ازش متنفرم اون عوضی بود که زیراب منو پیشت زد!! اونم می کشم آآآآآآرره ه ه ه تازه دارم احساس قدرت می کنم... من دیگه فراموشت کردم... .

 بازپرس بااااااااااز هم می پرسه: مقتول رو چقدر می شناسی؟!     و من سکوووووت!

دوباره تکرار می کنه!     و من می گم: کدوم؟!!!!! همرو من کشتم!

ت ت ت ت ت تق!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

در رو می کوبم فرار می کنم ... صدای تو میاد که می گی صبر کن به کمک تو احتیاج دارم... همین طور که به سمت در شیرجه زدم فریاااد می زنم: خفه شووو بری به جهنم.

تو راه پله پسررو دیدم که داره میره طبقه پایین قدمم تند، پشت سرشم  هلش میدم از پله ها.





:: بازدید از این مطلب : 593
|
امتیاز مطلب : 88
|
تعداد امتیازدهندگان : 27
|
مجموع امتیاز : 27
تاریخ انتشار : 27 خرداد 1388 | نظرات ()
مطالب مرتبط با این پست
لیست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: